به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه » در کرمانشاه، آیت الله مصطفی علما عصر امروز در دیدار هفتگی با خانوادههای شهدا، به اتفاق مدیر کل بنیاد شهید استان، به دیدار خانواده شهید سر لشگر خلبان، یحیی شمشادیان رفت.
یحیی شمشادیان، در منطقه دلاورخیز غرب ایران (قصرشیرین)، پا به عرصه وجود نهاد، تحصیلات ابتدایی و هنرستان را در همان شهر به پایان رساند و با دیپلم برق در سال ۱۳۵۲ در هوانیروز استخدام شد، پس از گذراندن دورههای نظامی و زبان در تهران، جهت یادگیری پرواز بالگرد، به دانشکده مرکز آموزش هوانیروز اصفهان اعزام گردید.
خلبان شمشادیان از تیز پروازانی بود که ایمان به خدا و عشق به میهن اسلامی در تاروپودش ریشه دوانیده بود، او دورههای پراز با بالگرد جنگنده کبری و موشک تاو را با موفقیت پشت سرگذاشت و با درجه ستوان سومی به پایگاه هوانیروز کرمانشاه منتقل شد، عمر کوتاه و خدمت نظامی خلبان شمشادیان، سرشار از ایمان و تعصب و خصایل اخلاقی برجسته است.
پروازهای متعدد تا قبل از جنگ در مناطق آشوبزده غرب و مبارزه با وطنفروشانی که منطقه و زادگاهش را مورد تهاجم قرار داده بودند، قابل ستایش میباشد، او از یاران شیرودی و کشوری و هادیان و دیگر خلبانان بیباکی بود که تا پای جان و شهادت در مقابله با دشمنان داخلی و خارجی به مقابله پرداختند.
شجاعت و پایمردی او در جبهههای سومار و سرپل ذهاب آنچنان برجسته بود که ۱۸ ماه ارشدیت درجه تشویق گردید، در عملیاتهای مسلم بن عقیل و فتح و میمک، در حالیکه فرمانده تیم پروازی را برعهده داشت، به همراهی دیگر اعضای تیمش موفق شد در ارتفاعات ۴۰۲ و دیگر مناطق عملیاتی، ۱۳ تانک و شمار زیادی از نیروهای دشمن را منهدم و هلاک کند.
آخرین مأموریت او در تاریخ ۱۳۶۱/۷/۱۵ همراه با یک تیم سه فروندی بالگرد در ارتفاع ۴۰۲ منطقه سومار بود که به منظور پشتیبانی نیروهای زمینی و مقابله با ضد حمله دشمن وارد عمل شده بودند و موفق شدند ضمن سرکوب پاتک، تلفات و خسارات سنگینی به دشمن وارد کنند.
در آن عملیات خلبان شمشادیان و هم پروازش خلبان واعظی، در ساعت ۱۵/۳۰ بعدازظهر پس از ساعتها مبارزه در ارتفاع ۴۰۲ هدف گلوله مستقیم تانک قرار میگیرند و سقوط میکنند، در آن سقوط، خلبان شمشادیان که یک پایش قطع شده بود، بلافاصله شهید و خلبان واعظی جانباز میشود.
خلبان شمشادیان، با درجه سرلشگری، در آمار شهدای هوانیروز و جنگ منظور شده و مزارش در «گلستان شهدای کرمانشاه» میباشد.
فرماندهای که دشمن او را به اسم میشناخت
وقتی دوستانش نظر او را درباره زندگی پرسیدند، گفت:" زندگی مثل رودخانهای است که ابتدایش یک چشمه و انتهایش اقیانوسی است بیکران"، قرآن کوچکی را به بازویش بسته بود و همیشه به بازویش اشاره میکرد و میگفت: راهنمای رسیدن به اقیانوس، قرآن است.
در جبهه شجاعتش چنان بود که اسمش پشت دشمن را میلرزاند، برای اینکه مبارزه و طریقه عملیاتش منحصر به فرد بود، دشمن او را به اسم میشناخت و در عملـیات از قسمت پا ترکش خورد و آسیب دید، اما بدون اینکه به عقب برگردد، به رزم مردانه ادامه داد.
روزی که میخواست به آخرین مأموریتش برود، با وجود اینکه حالت غریبی داشت، اما سر از پا نمیشناخت، بند پوتینهای را بست، دخترش رادر آغوش گــــرفت او را بوســــید، نگاهی به صورتش انداخت، دل کندن از خانواده سخت بود، اما با بریدن از وابستگیها و درک کردن راهی والاتر به جایی رسیده بود که توانست همه را به خدا بسپارد و برود.
دوستانش میگفتند این اواخر حال و هوایش فرق کرد و همیشه زیر لب چیزی را زمزمه میکرد، حوالی ظهر بود که با وجود آنکه در عملیات هلی کوپتر ترکش خورد به کارش ادامه میداد، اما هلیکوپترش به وسیله تانک دشمن هدف قرار گرفت و رسیدن به اقیانوس بیکران را در آسمان، تجربه کرد.
انتهای پیام. /